Monday, December 14, 2009

شهر مناره ها

اینجا نشسته ام در مهمانخانه کوچکی در استانبول که پنجره هایش به بام و دودکش چند خانه باز میشود و چشم اندازی نه چندان دور از دریای مرمره که صدای بوق کشتی ها و مرغ های دریایی را هر چند مدت به گوش می رساند. اولین تصویر شهر برایم، عطر بلوط های کبابی وصدای چرخ چمدان بر سنگفرش های شیبدارخیابانهای «سولطان احمت» است همانجا که قبلترش در محوطه بازی بین مسجد آبی و ایاصوفیه فروشنده های چای با سماورهای طلاییشان در جستجوی مشتری هایشان دست در جیب ایستاده اند. و بلافاصله ساختمانهای رنگی که به معماری مدیترانه می ماند پدیدار میشوند و ویترینهای پر از نقش و نگار گلیم و سرامیک های خوشرنگ که طبیعتا بیشتر از هیکل خاکستری و غول آسای مساجد و مناره های شهر ذوق زده ام می کند. ... شب در هوای مه آلودی که دانه های شبنم را بر صورتمان می نشاند قدم می زنیم. سه تا چتر می خریم . دلمان طاقت نمی آورد برای خوردن کباب اوریجینال ترکی ، کوفته سزی و آیران تا فردا صبر کنیم. روز دوم بیشتر به باران و کنفرانس در مدرن ترین محله استانبول می گذرد . جایی که لطفش به رستوران سوتیش و تجربه کازابیدی شیرین و دارچینیست با همان چند دقیقه ای که طول می کشد تا بفهمیم که نوع فشرده و کارامیلیزه حلیم خودمانست .تلاشهای ظاهری و امکانات مدرن شهری برای چربیدن حس اروپایی این قسمت شهر با طبیعت مردمی که بیشتر به کشورهای شرقی می مانند ، گرم و مهربانند ، به بچه ها توجه خاص دارند و مثل چسب دوقلو به توریستها و مسافران می چسبند تا ازشان خرید کنند به نظربیفایده ست. استانبول اولین تجربه ام از یک کشور شرقیست .ابرشهری که با وجود مقیاس های متفاوت، سرعت و مدرنیته اش آرام و دلچسبست . شباهت های فرهنگی و بخصوص شباهت آدمها ،عادتها، غذا و خوراکیهایشان هیجان انگیزتر از تفاوتهاست . آنقدر که با دیدن یک قهوه خانه بزرگ وشلوغ با چراغهاو آویز های شیشه ای رنگی ، موزیک استانبولی و قلیونهای بزرگی که به جای میز روی زمین قرار گرفته وآدمهایی که فرت و فرت دود می کنند و چاییهایشان را در استکانهای کمرباریک می خوردند ، دلم میخواهد ساعتها بمانم و فضا و دودش را با لذت ببلعم . سرمای نسبتا شدیدی خورده ام و همینست که با این حجم ماجراجویی با صدای کاملا گرفته ، درد گلو و دماغ آویزان دراز کشیده ام و نمی دانم تا فردا چه می شود.

پس نوشت : ارشیا همسفر خوبی بود هرچند که ریش ما را وجب کرد و هر چند دقیقه یک دفعه تقاضاهای عجیبی می کرد. ولی کیلومترها پا به پایمان راه آمد...آخرین روز ناکام از پیدا کردن ماهی و چیزی به اسم مٍزه ، قدم زنان از کنار ساحل سر از کوچه پس کوچه های هیجان انگیزی در می آوریم که پای کمتر توریستی به آنجا باز شده ، جایی که با دیدن زندگی طبیعی و جاری مردم تصویر متمایزی از سفر به شهری که روزی نامش قسطنطنیه بوده می دهد. بازار مصری ها آخرین جای دیدنی این شهر پر مناره است بازاری پر از عطر ، بو و حجم ادویه هایی که شاید دیدن و بوییدنشان لذت بخش تراز چشیدنشان است....ا