Wednesday, December 23, 2009

Petit père Noël

داستان از آنجا شروع میشود که در بین ذوق زدنها و بدوبدوهای ارشیا برای جابجایی اسباب بازیهای مغازه زوریخ ، خانم فروشنده با اشتیاق کلاه قرمزی را به او میدهد و از آنروز پسرک من می ماند و این کلاه جادویی با توهم پاپانوئل شدن و فرود آمدن از آسمان و انداختن کادو برای بچه ها . بگذریم از اینکه کادویش برای پسرها قرارست ماشین باشد و برای دخترها گل و تلفن ! و چرایش را هم هیچکس نمی داند، ولی اولین نفر که قرارست کادوی پاپانوئل کوچکمان را دریافت کند، دختریست به اسم النا هم کلاسیش . علتش هم تنها «چشمان زیبا »، «موهای بلند» ، طنازیهای النا و دلبریش از پسرهای مدرسه نیست بلکه النا خانم داستان ما دختریست چهارساله با غرور و مهارت فوق العاده که «به ارشیا به زبان فرانسه سلام می کند »، «برای درآوردن کاپشن و کوله پشتی اش به او کمک می کند!» و از همه مهمتر «دستش را می گیرد و به کلاس می برد!»(عین جملات نقل شده) ،....خلاصه من هم جای پاپا نوئل بودم ، بار و بندیلم را جمع می کردم و با سر می رفتم تا اولین هدیه شب نوئل را با جان و دل به اولین دختر مورد علاقه ام تقدیم کنم!ا

و اما خواست قلبی مان از پاپا نوئل بزرگ برای امسال اینست که در کارخانه اسباب بازی سازیش ، دور هرچه وسیله نقلیه موتوری و غیر موتوری است را خط بکشد و لطف کند به همراه یک مزرعه سر سبز وپر علف که کلی اسب داشته باشد و اسبهایش یال و کوپال داشته باشند ، از شومینه پایین بیاید و کادویش را زیر کاج کوچکمان قراردهد. در ضمن پازل حجمی و شکلاتهای خوشمزه ای که در کیسه دست دوزش گذاشته است را فراموش نکند.
چندورق نقاشی شده از جوانی های پاپا نوئل که سرتاپوش قرمزست و بر حسب تصادف ، سه تا دست دارد تا بتواند کادو های بیشتر را حمل کند!، از طرف یک پسر خوب که بی صبرانه انتظارآمدنش را می کشد، برایش کنار گذاشته ایم . پیشاپیش مرسی پاپانوئل مهربان