Monday, November 23, 2009

چند خطی های پاییزی

مزه و رنگ – آشپزی روزهای بارانی پاییز، حال و هوای خاصی دارد بخصوص که شماره ويژه مجله هنر آشپزی با محتوای غیر قابل انتظارش ، فکرهای نابی برای میوه های پاییزی تلنبار شده در گوشه آشپزخانه دارد. تصور کیک کدوحلوایی ، موس لبو، دسرهای میوه ای و همینطورکیک پنیر مورد علاقه ام و تیرامیسوبا مواد موجود، به هیجان پاییز چند برابر اضافه کرده .
ارتفاع - دو تا مامان شکمو برای وسط هفته کلی برنامه می ریزند. بچه ها را صبح زود برای نمایش خیمه شب بازی به مدرسه می برند. تنها چیزی که بعد از چند روز پرکار و پر استرس، آرامش میدهد،یک نیمروی عسلی ، آش رشته و چای داغ ، در سرمای نوک کوه با بینی های یخزده و رو به منظره بدیع پاییزیست.
کوچه نوری -مدتها بود به نورپنجره هایش عادت کرده بودیم. آقای پیروز می رود، در یکی از همین روزهای پاییزی. با همه خاطراتی که برایمان برجا گذاشت. شاید خودش نبود که روزهای بچگیمان را رنگی کرد. دست مهربان و قلب بزرگ زنی بود که او را روزگار خیلی زودتر برد... بوستان هفت، اتاقی کم نور با قفسه هایی پر از ترشی و مربا، بشقاب های گندمی، استخر بزرگ آبی، لباسهای پرچین روبان دوزی شده، بوی کوکوهای دارچینی ، اتاق مهمان، صدای خنده های پرحرارت یک زن و گاه غمی که بر چهره اش می نشست. .. انگارهمه خاطرات بچگی با رفتن آدم بزرگها قاب روی طاقچه هایمان میشوند.
هویت کاغذی - دلم جایی همینجاها مانده است کنار چمدانهایی که حتی دلم نمی آید پرشان کنم و هفته هایی که میروند و من همچنان این دست و آن دست می کنم .دلم انگارهمین پنجره و همین چنارها را میخواهد. دلم بوی اقاقیای باران خورده را میخواهد. دلم مزه گس خرمالوهای چسبیده به این درختها را میخواهد، دلم با بوی برنج دودی همسایه و سلام گرمش بس عجین شده است.مدتهاست با دلتنگی میانه خوبی ندارم... گاهی فکر می کنم چگونه می شود که یک تکه کاغذ، تو را صاحبخانه ای می کند که نه خانه ، خانه توست و نه
دیگر در آن احساس قرار داری.