Saturday, May 16, 2009

فراموشی

سکانس اول-اداره گذرنامه,فروردین88 همه چیز مرتب و پرسنل استثنائا خوش برخورد: زن سراسیمه به ما نزدیک میشه.-اینجا آخر صفه؟ -بله. -من فقط یه سوال داشتم ولی همه جا باید توی صف باشم.بعد در حالی که هاج و واج به اطراف نگاه می کنه می گه -امکانات صفره.این چه وضعشه هیچکی توی این مملکت(!)پاسخگو نیست.(همه رو با یه لهجه بخونید اون هم از اون مدل که زبان در دهان لوله ای میشود) براش توضیح میدم که اون گیشه توی ورودی با اون تابلوی گنده ای که روش نوشته روابط عمومی برای جواب دادن به سوالات مراجعه کنندگانه. می گه -واه از کی تا حالا روابط عمومی معنی اطلاعات رو میده؟
سکانس دوم-آرایشگاه زنانه ,اردیبهشت 88 در حالی که همه بین یک تا دوساعت منتظر نشستن تا خانم ابرو بنداز اسمشونو صدا بزنه,دختره از راه میرسه و روی یه صندلی کنارم میشینه.-شما چقدر وقته اینجایید؟.(چ را "ش" و ج را "ژ" بخوانید) -یک ساعت و نیمی میشه.- واه چقدر طولانی ! روبه خانم ابروبنداز میکنه -ببخشید من کی نوبتم میشه میخوام یه تایمینگ داشته باشم. -مشخص نیست ,مشتری وقتی دارم. -یه تایم بهم بدین تا بتونم بقیه روزمو برنامه ریزی کنم. -شما اگه میخواستی وقتتو تنظیم کنی باید وقت از قبل می گرفتی. -اوکی. بعد از دو دقیقه یک پلی کپی در میاره که روش تصادفا چند تا دیالوگ آموزشی به زبان فرانسه ست.تلفنشو در میاره و چند تا جمله بی سر و ته در حالی که همه متوجه بشن والبته با فرض اینکه هیچکی با زبانی که داره حرف میزنه و گافهایی که داره میده ,آشنا نیست ,بلغور میکنه !ا
من اسم این مدل آدمای حرص آور را فراموشکار گذاشتم ,انگار خود واقعیشون را پاک از یاد بردن