Wednesday, June 13, 2007

مکان : ایران - معتبرترین کتابخانه شهر دربافت تاریخی

زمان : خرداد۱۳۸۶
روبروی ورودی ، کاغذی سبز رنگ روی دیوار با این مضمون دیده می شه :
«خادمان امام رضا ، فقط به خواهرانی که حجاب کامل (چادر) دارند ، خدمت می کنند»
کمی دور وبرم را برانداز می کنم ، با این حال یک لیست معقول از کتابهای لازم که توی کتابخونه های دیگه پیدا نمی شد، برای مطالعه و نسخه برداری داخل سالن مطالعه تهیه کردم ، نوشته شده و مرتب بر روی فیشهای مشخص همراه با کارت شناسایی ، به مسوول کتابخانه تحویل می دم
مسوول محترم :
- نمی شه ، بیشتر از ۲ کتاب ، در ۲۴ ساعت ، برای سالن مطالعه نمی دیم
- من به این کتابا برای نت برداری ، نیاز دارم ، هربار دوتا را تحویل می دم دوتای بعدی را بدین لطفا
- نمی شه ، ۲تا برای هر بار مطالعه کافیه
- !!! ای بابا یعنی چی ؟ مگه شما تعیین می کنید چند کتاب در روز برای مطالعه لازمه ؟
- نمی دونم ، قانونه ....
-دستگاه زیراکس دارین ؟
-نه ، باید برین بازارچه بغل کتابخونه
مکان : اتاق رییس کتابخانه
خودم را معرفی می کنم (ظاهرا باید منو از اسم فامیل بشناسه )
شرح ماوقع را توضیح می دم
- خانم ، این دستور آستان قدسه ، بدون عضویت ، ورود به کتابخانه ممنوع شده
- اقای ایکس ، مگه می شه کتابخانه به روی مردم شهر بسته بشه ، همه که نمی تونن عضو این کتابخانه باشن ، نمونه اش من یکی که چند سال ، یه بار ممکنه گذرم به اینجا میفته و می خوام توی سالن اینجا فقط کتاب را ورق بزنم ، شما که دستتون توی کاره و می دونین کسی که اینجا میاد از سر بیکاری نیست و نیاز به کتاب اونو به اینجا می کشونه ، نباید با همچی دستوراتی موافقت کنید
- اٍ ، شما اینجا ساکن نیستین ؟ ..... الان کجا هستین؟
- .....با اجازه تون
- آهان ، خب ، بفرمایید بشینید !!!!!!!!! (بعد از ۲۰ دقیقه )
و کلی بنده را قابل می دونه که باهام چار کلمه حرف حساب بزنه و از سوء استفاده هایی که از کتاب می شه ، صحبت می کنه
ـبله کاملا حق باشماست ولی وجود تعدادی افراد ناباب و متخلف ، نباید مانع خیر شما به بقیه که بشه ، حتی اونی که کتاب را می دزده هم خوشبینانه اش اینه که به مطالبش نیاز داره .... در ضمن اگه دستگاه زیراکس داشتین ، مسئله دزدی و خرابی کتاب در اثر خروج از کتابخانه ، هم تقریبا منتفی می شد
در همین حال دختر هفده هجده ساله ای ، با چادر وارد می شه :
-ببخشید به من گفتن برای عضویت نیاز به معرفی نامه دارم ولی من نه کار می کنم و نه دانشگاه می رم که معرفی نامه بیارم ، الان چه کار می تونم بکنم
-ازدواج کردین؟!!!
-نه
- به پدرتون بگین بیان اینجا فرم ضمانت پر کنن !!!!!!!!!!
- پدرم اینجا نیستند ، شهر دیگه کار میکنن
- بالاخره عمویی ، دایی ای ، یه بزرگتری که پیدا می شه !!!!!
دخترک با قیافه دمغ از اتاق خارج می شه ....
خلاصه مسئله من با کمی اعتراض و البته آشنایی قبلی ، با دستور رییس کتابخونه برای ورود به مخزن و دیدن اکثر کتابهای لیستم ، عاقبت به خیر شد (حالا بماند که توی راهروهای باریک مخزن به دلایلی از ترس داشتم سکته می کردم )
ولی من اونروز انگشت به دهان مونده بودم از چند حرکت : یکی از اون نوشته محترمانه ای که از صد تا فحش بدتر بود ،
دوم اینکه کجای دنیا برای کتاب خوندن باید ضامن داشته باشی اونم بابا و عمو و دایی و ...
سوم اینکه خادمان امام رضا چرا اینقدر بی اخلاق بودند و منتظر فرصت برای سوء استفاده چه از نوع بصری و چه از نوع ...
چهارم ومهمتر اینکه چرا روحیه خیر خواهی برای همدیگه نداریم و موقع نیاز ، پای قانونهای خشک را به میون می کشیم و انگیزه یه نفر هم که طالب آموختن و بیشتر یاد گرفتنه را نابود می کنیم
خلاصه با حالت رقت باری ، اون کتابخونه کذایی را ترک کردم و دیگه ناچار هم بشم ، محاله سراغش برم ، پدر بی کتابی بسوزه و گذرت به همچی جایی نیوفته

No comments: