Sunday, December 19, 2010

مکالمه من و ارشیا

در حالی که دوتایی، از مزه ترش و اسیدی پاستیل ها، دهانمان جمع شده و هیچکدام خوشمان نیامده، بدون معطلی می گوید: مامان، یادت باشه ، از این پاستیلا اصلا به بابا ندی که خیلی بدمزه اس!ا

یه روزی که خیلی از دستم عصبانی بوده ، برگشته بهم میگه: وزغ نارنجی!ا

بهش از سر ناچاری، گفته بودم، اگر غذای مدرسه را خوب بخوری، معلمت، بدون اینکه بفهمی توی کیفت، جایزه می ذاره، بعد از چند روز که کلا نه غذاخوردنی در کار بوده و نه بالطبع جایزه ای، به من می گوید: مامان می دونی این مامان باباها هستن که توی کیف بچه هاشون کادو میذارن ، نه معلما؟!
قیافه من دیدنی بود که تا سن هشت نه سالگی فکر می کردم همه جایزه ها را معلم و مدرسه به من تقدیم می کند و وقتی متوجه شدم خیلی توی ذوقم خورد


ارشیا: مامان گرسنه ام نیست، نمی خواد غذا گرم کنی
من: اگر گرسنه ات نیست برای چی به بیسکویت ها داری ناخنک می زنی
ارشیا: نه خب یعنی این جعبه بیسکویت را که تموم کنم فکر کنم اصلا گرسنه ام نیست!ا

No comments: