Friday, June 19, 2009

روزهای دور از خانه ۳

نمی دانم با چه کلماتی میتوان این روزهایم را به تصویر کشید من که هیچ آنان که جوان و عضوی از خانواده شان را هم در این هیاهو از دست داده اند انقدر شوکه اند که باورش به این زودیها در هیچ تصویری نمی گنجد. چه کسی فکر میکرد که بهای تغییر، خون باشد . تحمل بار سنگینش بر دل و قلبت به کنار ، حرف زدن با زبانی که زبان قلبت نیست ، با زبانی که حس درونیت را نمی تواند تمام و کمال بیرون بریزد بیشتر حس غریبی میدهد . استفان از نگرانی اسراییل می گوید، گابریل از بمب اتم میگوید، راشل میگوید چرا همینجا زندگی نمی کنید، گرگوار با همان شم ریاستش، از بی تجربگی کاندیدای دوم میگوید ، ژولیان از تجربه مشابه دیکتاتوری سارکوزی میگوید فرانسواز این وسطها ازترسش از انفلوانزای گریپ آ میگوید ولی همه این داستانها با محدود کردن استفاده از سایتهای خبررسانی ایرانی که این روزها جنگ مجازیشان به اوج رسیده و سرورها را حساس کرده در دانشکده برایم تکمیل میشود، حس خفگی و بغضم به اوج میرسد، دیگر این روزها در اکران سفیدم که الان به چند مدل آنتی ویروس مجهز شده تصویری ندارم که بغضم را آرام بشکنم.دلم خوشست که تازه شده ام مثل چند میلیونی که اینترنت شان فیلتر شده است. کم کم با خودم کنار آمده ام . تظاهرات سکوت امیدمم را چند برابر کرده . از امروز از شعور سیاسی مردم حرف میزنم از اینکه مسئله ایران جهانیست، از اینکه همه جا دموکراسی هزینه داشته و شجاعت ایران امروز را می ستایم درد من و کشورم نه اسراییلست و نه بمب اتم نه بت شدن رفرمیستها ونه تجربه سیاسیشان ، نه از این خانه جستن و گریختنست .درد من کلاه گنده ایست که با لبخند گنده تر برسرمان چپانده شده درد من این بازی بی قاعده ایست که هیچ برنده و بازنده ای ظاهراندارد جز اینکه تماشاچیانش را به بازی گرفته. واینکه کی و به چه قیمتی این بازی قرارست تمام شود.
ا