Saturday, January 17, 2009

نستالوژیک

کشوی کابینت را که باز میکنم ، مخلوطی از همه بوها حس خوشایندی را ایجاد میکند، به قول رضا توی این جعبه عطاری کوچک همه چیز پیدا میشود از ادویه های معمولی گرفته تا ادویه ترشی و آبگوشت و کوفته . باید به این جعبه ، سر وسامانی بدهم ، ساقه های دارچین را بیرون می آورم بلکه چای دارچینی، چاشنی بعدازظهرهای تعطیلمان شود. سرم رادر پاکتهای کوچک سبزی که مامان بدقت جا داده و روی بعضی اتیکت زده ، فرو میبرم ، نعناع خشک، ریحون ، مرزه همه بوها آشنا و کمی غیرواقعین ولی همینها هم در غربت ، کلی غنیمتست. بوی هل سابیده تقریبا محو شده است. راه حلی برای گلپر و سیاهدانه نمیابم. گلهای رز را برای ماست و خیار ظهر آسیاب میکنم . آویشن و کاری و زنجبیل را گوشه ای میگذارم ، باقیمانده پودر لیمو عمانی را در قابلمه قیمه بادمجون خالی میکنم ، کیسه پر از کنجد را که مدتهاست دنبالش می گشتم ، در عمق کشو می یابم . ته مانده تخمه شربتی را در لیوان میریزم و می روم سراغ بطریهای فراموش شده گوشه آشپزخانه ، عرق بیدمشک را از بویش می شناسم ، رویش میریزم و بعد شیره. با اولین جرعه ، انگار که جان تازه ای میگیرم .
ا