Friday, March 14, 2008

از کنکورد تا مونت مارتر۲

وقتی برای بار دوم مسیر خیس و پاییزی شانزه لیزه رو به سمت میدون کنکورد اومدم ، به آرامش کامل رسیده بودم ، همه استرسم تموم شده بود، حتی اگه بازهم نمیشد ، به نظرم میتونستم هضمش کنم. خیلی جا نخوردم از اینکه توی پست بازرسی سفارت، با نگاه به پاسپورتم، کیف و وسایلم وحتی اسمم توی لیست مشکوکین کنترل میشد ، همه در و پیکرها رو با روحیه مسلط گذروندم و بالاخره بعد از اونهمه انتظار ، بافاصله یه اپسیلون که ممکن بود دوباره به تور کارمند قبلی بخورم، از خطر جستم ، یه آمریکایی تیپیک ولی خوش برخوردتر از کارمند قبلی پشت گیشه شیشه ای شماره ۱۰بهم خیره شد، چشمام رو مصمم و بانفوذ توی چشمای روشنش ، انداختم و با یه چند جمله این ور تر اون ور تر و یه ترکیبی از انگلیسی و فرانسه ،به سوالاتش محکم جواب دادم ،..بدون اینکه باهام حرف بزنه شروع به تایپ کردن کرد، هنوز هم از نتیجه کارم مطمئن نبودم ...نصف مدارکم هم توی دستام مونده بود، کاملا داغی رو توی صورتم احساس میکردم ولی تسلطم روحفظ کردم ...یه کم طول کشید و چند تا سوال بی ربط دیگه ...نهایتا مسئله خیلی راحت تر از اونی که فکر میکردم، تموم شد و بهم قول دو تا سه هفته دیگه رو داد.
اونقدر انرژی گرفتم که دیگه نفهمیدم چطوری از سفارت زدم بیرون ، تازه میتونستم پاریسو درک کنم حتی اون مسیری که دفعه پیش با بغض راه رفته بودم ، با هیجانی که داشتم پای پیاده ، سر از محله مونت مارتر درآوردم بارون ویه آفتاب ملایم هم همزمان حال و هوای یه روز دوست داشتنی رو بهم یادآوری میکرد . توی راه برگشت به خیلی چیزا فکر کردم ، به همه اونچه با امید بدست میاد ،به قدرت همه اون نیروهای درونی که هر «نشدنی» را میتونه ممکن کنه ،حتی ظاهرو چشم ادما که میتونه درون آروم یا پر از ترسشون را بروز بده ...اینبار خسته تر از دفعه پیش برگشتم ولی حداقل پیروز از یه نبرد نابرابر .ا