طبق روال یه پست مخصوص ارشیا که خیلی وقته از ش ننوشتم و هفده ماهگیشو داره تموم میکنه , اینروزا تحولاتش برای من مادر اونقدر جذابه که در مقایسه با یه سال پیش و طبیعتا ناتوانیهاش در مواجه با دنیای اطرافش ،کلی امید بخشه
اونقدر شنگولی میکنه و برای خودش فرصت سرگرم شدن میسازه ، که خیالمو حسابی جمع کرده میتونه یه روز روی پای خودش وایسته ، خیلی باهامون ارتباط کلامی نداره ،به جز تکرار کلماتی که میشنوه ، فعلا از هر چی میخواد سر دربیاره مرتب میگه «بالیبولابیلی»(معنی خاصی نداره ) ، با هر چی هم مخالف باشه سرشو مرتب نود درجه به راست و چپ می چرخونه و می گه نو نو (شما نه بخونید) ، هر وقت آب بخواد شیشه شو از یه جایی پیدا میکنه و دوان دوان به سمت اشپزخونه ، با «هون هون » کردن منظورش را می فهمونه ، بعد از خوردن غذا هم که بیشتر به شیطنت و پرتاب غذا به در و دیوار میگذره ، مرتب پیش بندشو میکشه و باز همون کلمه ، یعنی باز کنید ، وقتی هم طلبکاره ، دستشو میزنه به کمرش و غر غر میکنه ،با یه جور زبان ایما و اشاره قابل فهم
وقتی از دستش عصبانی میشیم ، برای دلبری ، لباشو غنچه میکنه و سر به پایین ،میاره نزدیک صورتمون ،هرچند هنوزم بوسیدنو یاد نگرفته ، بجاش هم قلدر و یه دنده ست و اگه نخواد کوتاه نمیاد ،
عاشق کتاب و مجله ست ، یه گوشه میشینه با دقت ورق میزنه و یه وقتا ازمون میخواد براش بخونیم منتها خودش باید تعیین کنه چه صفحه ای و اونم چه جهتی ، هنوزم مثل سرخپوستا ، شیهه میکشه و از این سر خونه به اونطرف رفت و برگشت میکنه
یه عادت بدش ، چسبیدن و توی دست و پا لولیدنه به خصوص توی آشپزخونه ، طرفدار گوشت و مرغه و مثل باباش ، به غذای بی پدر مادر ، لب نمیزنه ، موقع غذاش هم به معنای دقیق کلمه ، «لّه لّه » میزنه ، از بس که شکموه ، نون بدون ماست و پنیر را به نشانه اعتراض پرتاب میکنه ، اینم از عادتای بدش که کم کم داره بهشون اضافه میشه و باید کنترل بشن ،
توی این ماه ده روز پیش خودمون موند و مهد کودک نرفت ، پسرک گلم تمام صورتش پر از امنیت خاطر و ارامش از توی خونه بودن ، شد ، راستش این موضوعیه که همیشه بهش فکر میکنم که تا چه حد این حقو داریم که وقت کافی برای بچه مون نداشته باشیم ؟، چقدر مسائل انسانی پیچیده ست ، یعنی یه روزی خودش شرایط فعلیمونو که با یه سری اجبار ومحدودیتها مواجه شده و اینجا دست تنهاییم ، را میتونه درک کنه ؟، البته اگه قانون جبران و مکافات هم در کار باشه من از اون مادرام که خودم اگه به سن و سال بالا رسیدم اصلا از اینکه بچه ام منو خونه سالمندان بزاره ، ناراحت نمیشم
دلم واسه اون نوزادیاش ، ذوق زدنهاش ، حتی اون بوی لطیفش تنگ شده ، هر چند هنوز هم بوی بچگی و لطافت میده ، نمی دونم هیچ وسیله ای هست عطر بچه را برای همیشه ، حفظ کنه یا حداقل تا اون روزی که هستی و دلتنگش میشی حتی توی همون خونه سالمندان ؟
اونقدر شنگولی میکنه و برای خودش فرصت سرگرم شدن میسازه ، که خیالمو حسابی جمع کرده میتونه یه روز روی پای خودش وایسته ، خیلی باهامون ارتباط کلامی نداره ،به جز تکرار کلماتی که میشنوه ، فعلا از هر چی میخواد سر دربیاره مرتب میگه «بالیبولابیلی»(معنی خاصی نداره ) ، با هر چی هم مخالف باشه سرشو مرتب نود درجه به راست و چپ می چرخونه و می گه نو نو (شما نه بخونید) ، هر وقت آب بخواد شیشه شو از یه جایی پیدا میکنه و دوان دوان به سمت اشپزخونه ، با «هون هون » کردن منظورش را می فهمونه ، بعد از خوردن غذا هم که بیشتر به شیطنت و پرتاب غذا به در و دیوار میگذره ، مرتب پیش بندشو میکشه و باز همون کلمه ، یعنی باز کنید ، وقتی هم طلبکاره ، دستشو میزنه به کمرش و غر غر میکنه ،با یه جور زبان ایما و اشاره قابل فهم
وقتی از دستش عصبانی میشیم ، برای دلبری ، لباشو غنچه میکنه و سر به پایین ،میاره نزدیک صورتمون ،هرچند هنوزم بوسیدنو یاد نگرفته ، بجاش هم قلدر و یه دنده ست و اگه نخواد کوتاه نمیاد ،
عاشق کتاب و مجله ست ، یه گوشه میشینه با دقت ورق میزنه و یه وقتا ازمون میخواد براش بخونیم منتها خودش باید تعیین کنه چه صفحه ای و اونم چه جهتی ، هنوزم مثل سرخپوستا ، شیهه میکشه و از این سر خونه به اونطرف رفت و برگشت میکنه
یه عادت بدش ، چسبیدن و توی دست و پا لولیدنه به خصوص توی آشپزخونه ، طرفدار گوشت و مرغه و مثل باباش ، به غذای بی پدر مادر ، لب نمیزنه ، موقع غذاش هم به معنای دقیق کلمه ، «لّه لّه » میزنه ، از بس که شکموه ، نون بدون ماست و پنیر را به نشانه اعتراض پرتاب میکنه ، اینم از عادتای بدش که کم کم داره بهشون اضافه میشه و باید کنترل بشن ،
توی این ماه ده روز پیش خودمون موند و مهد کودک نرفت ، پسرک گلم تمام صورتش پر از امنیت خاطر و ارامش از توی خونه بودن ، شد ، راستش این موضوعیه که همیشه بهش فکر میکنم که تا چه حد این حقو داریم که وقت کافی برای بچه مون نداشته باشیم ؟، چقدر مسائل انسانی پیچیده ست ، یعنی یه روزی خودش شرایط فعلیمونو که با یه سری اجبار ومحدودیتها مواجه شده و اینجا دست تنهاییم ، را میتونه درک کنه ؟، البته اگه قانون جبران و مکافات هم در کار باشه من از اون مادرام که خودم اگه به سن و سال بالا رسیدم اصلا از اینکه بچه ام منو خونه سالمندان بزاره ، ناراحت نمیشم
دلم واسه اون نوزادیاش ، ذوق زدنهاش ، حتی اون بوی لطیفش تنگ شده ، هر چند هنوز هم بوی بچگی و لطافت میده ، نمی دونم هیچ وسیله ای هست عطر بچه را برای همیشه ، حفظ کنه یا حداقل تا اون روزی که هستی و دلتنگش میشی حتی توی همون خونه سالمندان ؟