Monday, November 12, 2007

هر یه خطی که می نویسم ، باز پاکش می کنم ، حتما دلیلش مدتی ننوشتنه ، فعلا که قراره همین جمله ها را حتی بی ربط تاآخر ادامه بدم چون به نوشتن خیلی نیاز دارم
-اول اینکه پسرک که چند وقتی شبا بی خواب شده بود و هم روز خودش و هم روز ما رو به کل خراب میکرد ، با نبوغ و پیدا کردن یه راه حل توپ و اثر بخش دکتر ، مسئله اش رفع شد ، فقط اگه کسی بتونه راه حلی برای برگردوندن کامل ظرف غذاش و شیطنت های بی موقعش دقیقا وقت غذا خوردن پیدا کنه ، بهمون خیلی کمک کرده
- پاترسیا که مدتی برای پست دکتراش اینجا اومده بود و با صدای بلند و لهجه ترکیبی انگلیسی ، پرتغالی و فرانسوی حرف میزد ،دو روز دیگه بر میگرده برزیل و این به معنی برگشتن سکوت به لابراتواره ، و این از یه نظرایی خوبه و از یه جهاتی برای من خسته کننده
-سوم اینکه اگه توی یه جلسه ای که اولین بار شرکت میکنی و ازتون به عنوان اولین نفر نظر میخوان و شما بی خبر از همه جا ، از بی نظمی یه سالنی که اصلا ربطی بهتون نداره ، انتقاد میکنین و بعد نفر کناری و مابقی درباره فعالیتهای علمی گذشته و اینده شون حرف میزنن ، ترجیح نمیدین تا آخر جلسه ، از نبوغ فوق العاده تون انگشت به دهن بمونید ؟
-جدیدا با دست دادن ، انرژی مثبت و منفی عجیبی از طرف بهم منتقل میشه ، و این بیشتر مربوط به شخصیت و حال و هوای ادما موقع دست دادنه ، از طرف من بیشتر الکتریسیته منتقل میشه ، حالا نمی دونم برای طرف مقابل مثبت تلقی میشه یا منفی؟
-جدیدا به این نتیجه رسیدم که فرانسویها بردبارترین مردم دنیا در برخورد با خارجیند، یعنی از این هم بیشتر ممکنه؟
-خیلی دلم میخواد سرگذشت ادمایی که در مقطعی از زندگیم برام بزرگند و بسته به نوعش ممکنه همیشه بزرگ بمونن را بدونم ، اینکه از کجا شروع کردند ، چه انتظاراتی داشتند و چطوری به این ارامش عمیق از دنیای اطرافشون رسیدن
-و در آخر اینکه به شدت حس پرفکسیونیستی توی وجودم رشد کرده و من می خوام توی این شرایط ازش فرار کنم ، به پیرانه پند نیاز پیدا کردم