میگن وبلاگ ،یه پنجره از زندگیته که خودت به روی دیگران بازمی کنی (حق کپی رایت جمله برای سپنتا محفوظه )خب یه وقتا انگار لازم میشه کرکره رو یه کم بکشی پایین ، ... در جواب نازنین که از کم نوشتنم شاکی شده
- از چیدمان جدید خونمون ، کلی خوشم اومده ، داشتم به این فکر می کردمچرا تا حالا مخ دو تا معمارموجود توی این خونه ،به کار نیوفتاده بود
تا اتفاقی ، دقیقا یه سال از تاریخ اسباب کشیمون به این خونه بگذره ، بازم خانوم خونه !
- از دیدن سایتی که کتابای نیکولا را معرفی کرده بود ، خوشحال شدم ،خوشبختانه به فارسی ترجمه شده و قیمت مناسبی هم دارند ، برای نوجوونا و حتی بزرگترا هم به نظرم خیلی جذابه، اگه ترجمه خوبی داشته باشه ،موقع خوندنش لبخند از لبتون دور نمی شه
-مقاله نوشتن به زبان انگلیسی ، این روزا ذهنمو یه جورایی بهم ریخته ، مونده بودم اونا که دوتا زبون (بلکه چندتا) بلدن، چطوری به هر دوتاش همزمان هم می نویسن ، هم حرف می زنن وگرنه خوندنش برام خیلی راحت تر شده تا اینکه بعد از چند بار تلاش ،انگار توی نوشتن همچی راه افتادم
-و اما آخرین اینکه چند ماهی بود که ارشیا از بغل فراری بود و نمی تونستیم توی بغل آرومش کنیم ،شاید از اینکه دیگه شیر مادر نمی خورد ،شاید اینکه نمی خواستیم بغلی بشه ، شاید تاثیر مهد بود .......خلاصه غصه ام گرفته بود تا اینکه امروزانگار اولین بار بود اتفاق میفتاد ، سر کوچولوش را با همه وجودش به بدنم که دراز کشیده بودم ، چسبوند و شروع به خندیدن کرد ، حسابی کیف کرده بود و من دستم رو روی اون رکابی قرمزش کشیدم و نوازشش کردم ، برخلاف انتظارم ، چند دقیقه ای دوام آورد ، پاشد نشست وباز باهمون نگاه پر محبتش، تسلیم آغوشم شد ومحکم گرفتم ، مثل من شروع به تکرار «ماما» کرد، مـــــــــــامــــــــــــــا.......خیلی مزه داد
-برای تعطیلات هم برنامه خاصی نداریم ، شما چطور؟
- از چیدمان جدید خونمون ، کلی خوشم اومده ، داشتم به این فکر می کردمچرا تا حالا مخ دو تا معمارموجود توی این خونه ،به کار نیوفتاده بود
تا اتفاقی ، دقیقا یه سال از تاریخ اسباب کشیمون به این خونه بگذره ، بازم خانوم خونه !
- از دیدن سایتی که کتابای نیکولا را معرفی کرده بود ، خوشحال شدم ،خوشبختانه به فارسی ترجمه شده و قیمت مناسبی هم دارند ، برای نوجوونا و حتی بزرگترا هم به نظرم خیلی جذابه، اگه ترجمه خوبی داشته باشه ،موقع خوندنش لبخند از لبتون دور نمی شه
-مقاله نوشتن به زبان انگلیسی ، این روزا ذهنمو یه جورایی بهم ریخته ، مونده بودم اونا که دوتا زبون (بلکه چندتا) بلدن، چطوری به هر دوتاش همزمان هم می نویسن ، هم حرف می زنن وگرنه خوندنش برام خیلی راحت تر شده تا اینکه بعد از چند بار تلاش ،انگار توی نوشتن همچی راه افتادم
-و اما آخرین اینکه چند ماهی بود که ارشیا از بغل فراری بود و نمی تونستیم توی بغل آرومش کنیم ،شاید از اینکه دیگه شیر مادر نمی خورد ،شاید اینکه نمی خواستیم بغلی بشه ، شاید تاثیر مهد بود .......خلاصه غصه ام گرفته بود تا اینکه امروزانگار اولین بار بود اتفاق میفتاد ، سر کوچولوش را با همه وجودش به بدنم که دراز کشیده بودم ، چسبوند و شروع به خندیدن کرد ، حسابی کیف کرده بود و من دستم رو روی اون رکابی قرمزش کشیدم و نوازشش کردم ، برخلاف انتظارم ، چند دقیقه ای دوام آورد ، پاشد نشست وباز باهمون نگاه پر محبتش، تسلیم آغوشم شد ومحکم گرفتم ، مثل من شروع به تکرار «ماما» کرد، مـــــــــــامــــــــــــــا.......خیلی مزه داد
-برای تعطیلات هم برنامه خاصی نداریم ، شما چطور؟
No comments:
Post a Comment