Friday, April 19, 2013

از شیرینی ها

گلهای پژمرده را که هرکدام یک وری افتاده بودند گرفت جلویم، چشمهایش برق میزد، گفت  برایم از کنار رودخانه چیده . از یک جایی توی کوهها. گرفتم و دستهای کوچکش را بوسیدم، باران آمده بود. خیس  بود.
این روزها برایم نازنینِ مریم میخواند، معلمی دارند شاعرمسلک، جدی و آنقدر شاد که برایشان ساز دهنی بزند. گفت برای جشن
الفباست، برای هیچ مریمی نیست، برای خودمانست، برای ما پسرها. میفهمی؟ سرم را تکان دادم.

No comments: