پنجره ها را باز کرده ام، اولین بارست حس میکنم بهار راحت آمده و نشسته کنارمان، شاید هم توهم اولین ها گرفته ام، حداقل اولین بهارست که خانه تکانیش به دلم نشسته، پرده ها شفافند و خوشبو، آفتاب ملس، شیشه های تمیز، شمشادهایی که جوانه زده اند، گاهی دراز می کشم وسط گل قالی، چشمم را دور می چرخانم دوربین وار، کارتونک ها را می بینم، لکه هایی که باید پاک شوند، ابژه هایی که دور و بر جمع کرده ام و تک تکشان را گرد گرفته ام، انرژی خوبی دارند. اولین بارست همزمان و سه نفری با هم افتاده ایم به جان خانه، کف و دیوار و قالیچه ها تمام شود میروم سراغ لوسترها، بعد هم کدو و بادمجانها که باید سرخ شوند، پسرک برایمان رٍنگ اصفهان میزند، مرد در همان فاز اول تمیزکاری کتابخانه و کاغذ ها مانده، سبزه ها را برده ام روی پشت بام چون فکر می کنم آفتابش متفاوتست، چون میتوانم سرشاخه چنارها را لمس کنم، چون همه چیز وسوسه انگیز و براقست، گلدانهای سینه ری و شب بو که گوشه پارک را فرش کرده اند، باغبانی که با آرامش خاک را بیل میزند، آفتابی که میخورد روی موهایم..... آه از این اولین ها، اولین های گول زنک، جادوی اولین فصل سال را خوش بینانه باور کرده ام
No comments:
Post a Comment