Thursday, February 14, 2013

دلخوشی ها

از اثاث کشی مادرم،  یک میز گرد کوچک و سه  صندلی شبه لهستانی جمع و جور سهم من شد. برای جا دادنشان نقشه نکشیدم ، یک راست آوردمشان کنار پنجره قدی تراس. پرده برودری دوزی را جمع کردم و گذاشتم تراس خاک خورده که این روزها پر شده از پاپیتالهای خشک شده، و تنها نشانه های حیاتش یاس هلندی و شمشاد و سرو کوچکست دیده شود، گلیم را را از اتاق جمع کردم و انداختم زیرش، خواستم قهوه خانه مرد که سالها توی ذهنش و بعد اینجا به منصه ظهور رسیده را جابجا کنم. از آنطرف کامنت آمد که همین یک  گوشه را برای خودش دارد و بیخیالش شوم لطفا. و من  در کل گذاشتمشان برای یک روز دیگر. الان ولی دارم کیفیت را تجربه میکنم، کوالیتی بی نظیری که همه این سالها از خودم دریغ کردم، بابت هزینه ای که نکردم و فکر کردم تیر و تخته اضافی خریدن، پول دورریختنست و اگر رفتیم خانه بهتر و اگرهای دیگر، و  من این اخلاق را از پیامدهای فرنگ رفتن  و موقت فرض کردن خانه و زندگی می دانم.  شبیه پرسناژهای کاریکاتور که وقتی می افتند توی دگماتیک های مسخره  و یکی  حواسشان را جا می آورد، مثل الانٍ من ، دور سرشان ستاره چرخ می خورد.  چایی را گذاشته ام  و  کتاب را آورده ام اسکارلت طور پشت  میز،  به کاسه برنجی ای که چند دانه انار مینیاتوری ابتیاع شده از بازار گل دارد و زیر شیشه میز دلبری می کنند، می توانم لبخند بزنم، حتی میتوانم  همه ضد حال هایی که دیروز سر کتابخانه راه ندادنم و ویرایش ناجور مقاله و جذب خورده ام را جایی بین بک گراند سفید کوهها و شاخ و برگهای خیس  پرتاب کنم. و اگر بنا نبود دز رنگ و لنداسکیپ این پست بالا برود از  زنبق های سفید و بنفشی می گفتم که چند ساعت پیش سهم من و میز گردم شد.; 

No comments: