یک. خلق را تقلیدشان بر باد داد
دو. جدا برایم سختست هضم کنم دو یا چند آدم بتوانند در سبک و سیاق زندگی از هم کپی کنند، شاید این روزها، بتوانم بفهمم - که آنهم ضریب سختی خودش را دارد- رنگ، مد لباس و آرایش، چند نفر را به هم شبیه کند ولی اینکه در تصمیمات و انتخاب های عمده، زندگی به مرحله کپی پیست و اقتباس از دست این و آن با فکت آوردن از دوست و همسایه و آشنایی که دارد در واحد بغلی، فلان شهر، فلان کشور تحت شرایط دیگر، توانایی های دیگر زندگی می کند برسد، تقریبا فاجعه است.
سه. در نگاه هولستیک، همه دارند از یک جریان کلی ایده می گیرند، هیچ خلاقیتی، مهارتی ابتدا به ساکن نیست، همه در ظاهر دارند به یک سمت و سو می روند، شاید غریزه واتفاق، آدمها حتی حیوانات را بهم شبیه کند در خوردن، راه رفتن، جفتگیری، در بخشی از زندگی اجتماعی-اکتسابی و حتی سازماندهی شده. چیزی که ایسم ها از آن بهره برداری وسیعشان را کرده اند و می کنند
چهار. یادآوری جمله اول
پنج. .تجربه کمونیسم شاخه یکسان سازی سالهاست شکست خورده. آدمها به اینجا رسیده اند که فاصله گرفتن از تولید انبوه، شابلونهای آماده و اندکی تفاوت، نه تنها خوبست بلکه ارزش است، به مقدار متنابهی طبیعی تر . آقای افلاطون در جایی بطور صریح هنری که حاصل میمسیس یا تقلید است را پست و بی ارزش میشمارد، حالا موضوعات غیر هنری بماند
شش. کپی پیست کننده ها به رغم ساده انگار شدن و زرنگ پنداری به زعم خودشان، از نوعی توهم و آگراندیسمان بقیه رنج می برند، نوعی حسرت که وادارشان می کند دائم گوش بزنگ باشند،سرک بکشند، بروند سراغ میانبرها، تجربه دیگران. اگر هم این وسطها به دردسر بیافتند تنها بهانه تراشی برای متفاوت بودنست حداقل در نتیجه.
هفت. کمی بیربط، یک روزی مسابقه گذاشتیم از سه پازل بهم ریخته پازل بسازیم، جاهای خالی بهم شبیه بود خیلی از قطعات هم. هر چیز که دستمان آمد و شبیهش بود گذاشتیم، زمان تمام شد با یک عالمه جای خالی و سه تا پازلی که هیچ شباهتی به پازل اصلی نداشت،
No comments:
Post a Comment