Tuesday, October 26, 2010

جعبه رنگهایم کو؟

برایم چمدانی بیاور از رنگ های گم شده ام ، از هوای ملس صبحگاهی با صدای تاپ تاپ خمیرهای سنگکی، از عطرغذایی که ظهر های جمعه از خانه همسایه می آید، از « جان مریم های» دوره گرد آوازه خوان ، از آفتاب نشسته بر آجر بهمنی کوچه و ردیف چنارهای پاییزی، از غلغله های ظهر میدان، از میوه و سبزی های فله ای، از دسته گلهای سفید و زرد سر چارراه، از کوچه ذغالی ها و خریدهای تجریشی، از چهره غمگین دست فروش که با لبخندی به پهنای صورتش می شکفد، از پیرمرد با صفای زیر بازار، از مزه هایی که در طشت ترشی و قره قوروت به دل چنگ می زند، از حکایت مرد پرنده فروش کنار امامزاده، از پردیس و ته چین بادمجانش، از دیالوگ های زنانه اتوبوس و مترو، از همهمه های جمعه بعدازظهر، از آدمهایی که با بستنی و آب اناری در دست ،خوش خوشکان قدم می زنند، از خط و خطوط آشنای چهره ها، از پارکهای همیشه شلوغ، از هیاهوی بچه ها روی تاب و سرسره، از برق چشمان کودکانه، ازهیجان و خنده های زیرزیرکی دخترانه، ... آن گوشه چمدان را اما پر کن از غم های بزرگ و کوچکم، ازآغوش پدرانه ای که ماههاست از آن بی بهره ام، از دلهای با سخاوتی که قلبم برایشان می تپد، از تنهایی هایم، از تلاشهایم برای ماندن و ساختن، نگذار در انزوا و سکوت، در پس روزمرگی های مادی، در پس سرسپردگی، در دلخوشی هایی که به زندگی ام طول داده اند نه عرض ، به بی رنگی انجماد در آیم

برایم چمدانی پر بیاور از رنگ هایی که گوشه خانه جا مانده اند بیست و ششم اکتبر


2 comments:

زمانه مامان پرهام said...

سلام آرزو جان! روزهایت به زیبایی روزهای پاییز و به گرمی روزهای مرداد ماه تابستان باشد
کلی لذت بردم از نحوه غذا خوردن ارشیا نوش جانش قیمه و جوجه کباب و قرمه سبزی
هر جا هستی شادی قرین لحظه هایت باد دوست من
سوغاتی ها خیلی خیلی مبارک

بهناز said...

سلام
من نوشته های شما رو خیلی دوست دارم
میخوام باهاتون دوست شم .همزادپنداری شدیدی بین خودم و شما احساس می کنم.
موفق باشید و تندرست.یاحق