Wednesday, February 17, 2010

لحظه ها

گوشه خانه را با چند چراغ نفت سوز و پنجره های ارسی آراسته است. برایم قلیون چاق می کند. چای را با قوری ناصرالدین شاهی، در استکانهای زرشکی لب طلا می ریزد. درست همان وقت که هانری تورگ با مهارت انگشتانش را بر دکمه های پیانو می کوبد و لحظه ها برایم بی نهایت میشوند .ریشه های پارچه استانبولی را دانه دانه گره می زنم تا به دیوارقهوه خانه کوچکش آویزان کنیم .لحظه ها انگار در تار و پودش جان تازه ای می گیرند