Monday, May 07, 2007

ارشیای نه ماهه

اینجا توی جمع فامیل ،بیشتر احساس مامان بودن می کنم ، پسرکم مثل حریر ، سفید و لطیف شده ، لبخند و ذوق کردناش دل همه رو برده ، حرکاتش به قول مامانم ، در عین فرزی و سرعت عمل ، با آرامش و ظرافته ، با انگشت اشاره اش برای شناسایی ، زیاد کار می کنه ،
در مدتی که از سفرمون گذشته ، اونقدر فضاهای مختلف را تجربه کرده که از هیجان زیاد ، حرکاتش برامون عجیب شده بود ، آروم و قرار نداشت ، دائم در حال سرک کشیدن بود ، از این بغل به اون بغل ، دست به دست می شد ، ولی عجیبترین چیزی که نتیجه این چند روز سفرمون بود ، وابستگی شدیدش به من و به خصوص رضا بود ، هرجا به نظرش ناآشنا باشه ، با سماجت تمام ، دنبال ما می گرده، یه جورایی بدون ما ، احساس نا امنی می کنه و چشماش به هر طرف می چرخه ، با بابام خیلی رفیق شده ، هرجای خونه باشه راهش را به سمت اتاق بابام کج می کنه
با اشتها غذا و میوه می خوره و حتی موقع خوردن یک نفر دیگه ، چشم ازش برنمی داره و «هٍه هٍه » می کنه تا طرف متوجه بشه و یه تیکه یا یه چند قاشقی از خوراکی بهش بده ، همچنان به اسباب بازی اهمیت نمی ده و با قاشق و قابلمه و آبکش و کاسه کوزه وبیشتر اشیای فلزی، سرگرم می شه ، بنابراین توی مهمونی ها مشکلی از این بابت نداشتیم ولی در آخر آنچنان ، چهره و شخصیت خونه مردم را با همین چیزا بهم می ریخت که خود صاحبخونه هم باور نمی کرد ، این خونه خودشه !
دیگه راه رفتنش و جابجا شدنش ، با تکیه به مبل و صندلی و تغییر وضعیتش به حالت نشسته ، کاملا حرفه ای شده ، گاهی وقتها بدون کمک ، یه چند ثانیه ای خودش را می تونه ایستاده نگه داره ،از پله هاهم تند و تند بالا می ره ، دندون چهارم (بالا)و پنجمش(پایین) هم به فاصله یه هفته ، اینجا بیرون اومدند مثل اینکه آب و هوا حسابی بهش ساخته ، توی این سفر طبق برنامه قبلی ، یه برنامه ختنه سورون هم برای پسرک راه انداختیم ولی انصاف نبود ، درد زیادش ، دل همه مون را کباب کرد
اینم از نه ماهگی ارشیا که بخشی از اون توی ده ماهگیش اتفاق افتاد

No comments: