Wednesday, April 16, 2008

تحول

نمی دونم در نوشتن چه احساسی نهفته ست که یه روز رو بدون خط خطی کردن یه کاغذ یا صفحه سفید مدرن و گول زنکی که با نوشته های بعضا کج و معوج از فوران فکر آدما هویت پیدا میکنه ،نمیشه شب کرد ، انگار باید اثری از فکر هرچند پیش پاافتاده ، هرچند گذرا و بی ثبات ،جایی حتی توی این آرشیو سردرگم بمونه ،این روزا انگیزه هام برای نوشتن کمتر و کمتر شدن ، البته علت اصلیش به خودمم برمیگرده که دوست دارم درونگراتر بشم ، برم توی خودم و برنامه هامو با خودم و خودم تنها مرور کنم ،شاید به خاطر تحولات آشنای هرساله ست که با نزدیک شدن اول اردیبهشت ،یه گوشه ای از دلم جای میگیرن و ازم یه آرزوی بیقرار ولی از نظر دیگران ساکت و آروم میسازه ، یه حسی از بودن بهمون اندازه نبودن ، یه حسی از امید بهمون اندازه ناشناخته ، یه حسی از مفید بودن بهمون اندازه کمرنگ ، یه حسی از طراوت بهمون اندازه .......تضادی که هر سال نزدیک بهار در وجودم شکل میگیره و سالهاست به حضورش، ایمان آوردم ، همه اونچه باید باشه و همه اونچه نباید باشه ، در درونم جمع میشن و یه آرزوی بی تاب ازم میسازند، انگار باید لایه های سخت و نفوذناپذیر یه تنه درخت را کنار بزنم ، تا راهی برای خودم به روی نور باز کنم و مثل یه جوونه تازه ، ببالم ......به سفرم چیزی نمونده ، ازش مینویسم