Friday, May 04, 2012

لذت خوابهای کوچک

توی خواب داشتم اسب می کشیدم یک دستی. اسب بزرگ و قهوه ای بود با پس زمینه ای از حیاط سنتی، همه این گوشه حیاط جمع شده بودیم که پرسپکتیو بزنیم، حتی ژوزفین.  یادم نمی آید قبل از این با علاقه حیوان کشیده باشم ، آخرینش  شترهای دوکوهانه ای بود که مامان برایم می کشید و من از دوباره کشیدنشان خنده ام میگرفت. پا شدم یک شال ببندم به بازوی کبودم، مال شب قبلش بود و جابجایی تیر و تخته های اتاق...یک ساعت بعد پشت میز آذرمینا داشتیم فاهیتا میخوردیم ، پسرک مجله ماشین را دستش گرفته بود و به من اسم ماشینها را یاد میداد. -بابا کدوم تندتر میره فراری یا پورشه آبی؟ ... آقای آرٍد برایش کاغذ و یک سطل کوچک مداد رنگی آورد ولی پسرک مشغول جدا کردن تکه های گوشت از پیتزایش  بودو من همچنان بازوی چپم  درد میکرد. -ارشیا اسب تند تر میره یا این پورشه؟ - هوم؟ بذار فکر کنم . یک ساعت بعدتر کنار پیاده روی کوچه ارغوان زیر باران وایسادیم پنچری بگیریم. حیاطها سخاوتمندانه از کوچه دید داشتند، با سرسبزی بهاری و آب نماهای کوچک.  روسریم از نم نم باران مرطوب بود با مخلوطی ازعطری که ژوزفین کادوی عید داده بود. - مامان اسب قهوه ای تندتر از پورشه آبی میره، آره؟  

No comments: