Saturday, April 21, 2012

اول اردیبهشت


گوشه خیابان که می ایستم، فکر می کنم اگر پیام میم نبود آیا من اینجا بودم؟ آیا تا ساعت نه و نیم شب باید منتظر اتوبوس ازگل می بودم و آخرش دست از پا دراز تر همه مسیر رفت را که حالا فقط ردیف سنگهای  معلولینش  را می دیدم برگردم؟ آقای تپل به من که جلوی ویترینش متفکر ایستاده بودم نگاه کرد، لابد انتظار داشت مثل همیشه بگویم فلان کیک را برایم کنار بگذارید، سریع کارت را بیاورد و بچسباند به کیک، اما من چشمم بین تارت توت فرنگی و  کیک پنیر مدام حرکت میکرد، اصلاچه کسی تا  حالا شمع روی تارت یا خمیر پنیری چسبانده؟هان؟ هرچه باشد از شمع روی کتلت و پیتزا طبیعی ترست. از مغازه بیرون می آیم،  حق دارم به خودم بد و بیراه بگویم، آمده بودم سبزی بخرم ولی همه خرید های جمعه را دارم با پاشنه چند سانتی  بار می کشم، نه آقای تپل پشت صندوقست نه اثری از تارت  و چیز کیک ها، یک ساعت هم نشد،  رویم را بر میگردانم شاید سر و کله اتوبوس پیدا شود، نور ماشینها اذیتم میکند. گل فروشی سلطانی  تنها جاییست که اگر روزی اختیار داشتم قطعا آنجا می مردم، از عطر شدید گل ها دوباره به شک میافتم که سلطانی و شرکا از اسپری های تقلبی استفاده کرده اند با اینهمه گل های دنیا که یک جا جمع کرده اند و بوی تک تکشان را می شود بلعید.  جای دومی که برای مردن میشود انتخاب کرد میوه فروشی های تجریشست درست زیر تکیه، جای سوم را نمی دانم، جایی که پرت و پلا نباشد آدمهایش کم ٍکم به زبان آشنا حرف بزنند،  آدمیزادست دیگر، گاهی هم نمی فهمد دارد به خودش می خندد یا  گریه می کند، به خانه که میرسم خسته ام با صورت خیس، زیتونها را با پودر انار قاطی میکنم، برای پسرک در حالی که وسایلش را جمع  می کنم، از مهمان هامی گویم، - میم و شوهرش یادت می آید؟ نه شوهرش را ندیده ای، کتاب پیرات، باغی که طوطی داشت، میم همیشه تعطیلات آوریل می آید. پسرک می گوید: اوهوم، گفته باشم  ولی من فرانسوی قرار نیست حرف بزنم،  -هر طور دوست داری، حالا چه زبانی میخوای حرف بزنی؟، -  انگلیسی یا فارسی، آنها باید زبان ما را بلد باشند، مگه نه؟ آدم اینجا باید فارسی حرف بزنه، خودت گفتی مگه نه؟ - آره ولی دخترشون ... حرفم را قورت میدهم، بادمجانهای کبابی و خیارشورها را ساطوری می کنم، مواد کوکو را می ریزم لای نانهای چورک،  می دانم که بچه ها زبان همدیگر را زود پیدا می کنند، چند ساعت بعد من هنوز دارم گوشه خیابان راه میروم کنار گل فروشی، میان لی لی یوم ها، جلوی ویترین کیک، روی خطهای زرد، در انتظار آخرین اتوبوس شب

1 comment:

مامان غزال said...

اول که تولدت کلی مبارک اردیبهشتی هستی مثل خودم. ما تو منطقه مون بین چند تا مدرسه انتخاب داشتیم غزال هم که برای تست رفت دقیقا همونی را پسندید که من از اول خوشم اومده بود، تو چیکار کردی بالاخره؟