میان غلغله شب عید، مرد ترکمن بساط پارچه های دست دوز رنگ و وارنگش را سر پل پهن کرده بود. رنگهای زنده با طیف قرمز و سبز. انگار هر کدامشان دهان بازکرده بودند تا با آدمهای گذری که پی خرید گل و هفت سینشان بودند حرف بزنند، دورش خیلی شلوغ نبود، چهره اش راضی و آرام بود مثل نقش هایی که هنرمندانه روی پارچه ها نشسته بودند، میگفت زنش سالهاست خانگی میدوزد، او می آورد گوشه خیابان و بیواسطه میفروشد، نصف سهم فروش، مال زنست که برای خودش و شاید خانه خرج کند و بقیه برای مرد و وسایلی که خریده . قیمتها ناچیز آنقدر که آدمها از جمله ما ادعای شهریت و دلسوزیمان گل کرد، خواستیم به اسم عیدی و هنر و الخ پول بیشتری بدهیم. گفت نه نرخش همینست. به پسرک یک کلاه پر نقش و نگار ترکمنی هدیه داد
No comments:
Post a Comment