Wednesday, November 10, 2010

عادت می کنیم *

خواننده ، با کتاب های زویا پیرزاد زود دوست می شود، آدمهایش نقاب به چهره ندارند، اگر هم دارند شخصیت های دیگر، نقابشان را به راحتی می اندازند. آدم ها نه خیلی مقدس و بی عیبند نه آنقدر منفی. برای کارها و عقایدشان، دلایل خاص خودشان را دارند. خط قرمز ها همچنان باقیست ، این رااز رودروایستی ها میشود فهمید، از جمله ها و قضاوت های شخصی که از فکر می گذرد ولی هیچوقت بیان نمی شود. پیرزاد عیب ها را موشکافانه می بیند، در خلال تجربه فضای کوچه و خیابان به خوبی تصویرشان می کند منتها در قالب نظاره گری که از بطن خود جامعه است نه خارج از آن.

عیب ها را داد نمی زند، بلندگو دست نمی گیرد تا مخاطبی که خود جزیی از این جامعه و فرهنگ است را برنجاند. پیرزاد، زبان غیر مستقیمی برای رمانهایش انتخاب کرده، ولی همین غیر مستقیم بودن به معنی متلک و تیکه های آزاردهنده از زبان نظاره گری که بیرون گود ایستاده، نیست، راهش را ازهمان اول از بوق و کرنای شبکه های لس انجلسی جدا کرده، ابزارهایی که یا مخاطب را به کل دفع می کنند یا با دلسوزی های مصنوعی سعی در تاثیر پذیری بی چون و چرای مخاطب از نوع عام دارند. آدم های پیرزاد، آدمهای مسوولیند هرچند روشنفکر و گاه با گرایش های غربی، ولی چشمهایشان را به راحتی به مشکلات وآنچه در اطرافشان می گذرد، نمی بندند. همین آدمهای مدرن، نستالوژی های دوست داشتنی ای برای روایت و پیوند با مخاطب دارند، دست خواننده را می گیرند و در هزارتوی زندگی راهش می برندو هرجا بخواهند متوقفش می کنند: سرگذشت هایی ساده از آدمهای معمولی . همین نکته سنجی ها و متانت قلم پیرزادست که علاوه بر رسایی پیامش، تصویر مثبتی از همذات پنداری با شخصیت های رمان در ذهن ایجاد می کند، همان دلیلی که رمانهای فوق العاده ساده و روانش را در مجموعه پرطرفدارترین رمان های روز ایران با تیراژ بالا قرارداده است


نشر مرکز،۱۳۸۸،چاپ بیست و یکم



No comments: