چند وقتيست كه دلمان را خوش كرده ايم به صداي جيرجيركهاي دم صبح ، به صبحانه اي از نان پنير و چاي شيرين ، سنگكيهاي خاشخاشي وتافتون هاي تازه اش . به دور همي بودنها و ديس هايي از غذاهاي خوش رنگ و لعاب به جاي بشقابهاي تك نفره مان، به بوي شيريني فروشي دانماركي سر كوچه و مزه نان هاي خامه اي . به هر روز پارك رفتنهايمان با ارشيا و شنيدن صداي بچه هاي خوش سر و زباني كه هيچ در جواب دادن كم نمي آورند. به چشمان براق و سرزنده دختر بچه هاي طناز، به شيطنت و شر و شور پسربچه هايي كه با ورژن غربي بسي متفاوت مي نمايند.
و اين روزهاي دم عيد دلمان را خوش كرده ايم به هواي لطيف بهاري و حال و هواي شهر دود گرفته اي كه انگار اين روزها رنگ ديگري به خود گرفته ،به ترقه فروشهاي كنار خيابان ، به ماهي هاي قرمز و آبي درون تنگها، به سبزه هاي بزرگ و كوچك ،به تخم مرغهاي رنگ شده سه هزار تومني ،به چونه زدن با بقال و سبزي فروش محله، به شنيدن حرف و حديث هاي آشنا در اتوبوس و تاكسي. به تلفن و موبايلهايي كه براي كارهاي ضروري وغير ضروري ، دایم زنگ مي خورند .حتي به اينترنت كم سرعتي كه داغمان را تازه كرده ست
اين روزها حتي فارغ از لايه هاي عميق و پنهان زندگيها، دلمان را خوش كرده ايم به ديدن ظواهر و لايه هاي بيروني اين شهر درندشت ، به مارك و برندهايي كه از سر و روي جوانها مي ريزد ، به چهره هاي گريم كرده دختران و بعضا زيبا روياني كه به ندرت در جاي ديگري از دنيا مي توان يافت ، به خانه ها يي كه پر ازرنگ هاي شاد و سرزنده شده ست.
واين روزها از همه بيشتر ، دلمان را خوش كرده ايم به خنده هاي پر صداي پسرك كه در جمع فاميل از ذوق زياد سر از پا نمي شناسد ، به قهقههه هايش و دلتنگي هاي زود رسش براي آدمهايي كه اين چند وقته بهشان دل بسته ست .
و شايد مجموع همه اينها را ميتوان در صورت متبسمي يافت كه در خوابهايش ،رضايت و آرامش عجيبي يافته ست . ديگر اين روزها، جمله اي كه تا روزهاي قبل از سفرمان را تكرار ميكرد ازش نمي شنوي « دلم تنگست و هر سازي كه مي بينم بد آهنگست»
خلاصه دلمان به اينجا بودن يه جورايي خوش و خرمست.
و اين روزهاي دم عيد دلمان را خوش كرده ايم به هواي لطيف بهاري و حال و هواي شهر دود گرفته اي كه انگار اين روزها رنگ ديگري به خود گرفته ،به ترقه فروشهاي كنار خيابان ، به ماهي هاي قرمز و آبي درون تنگها، به سبزه هاي بزرگ و كوچك ،به تخم مرغهاي رنگ شده سه هزار تومني ،به چونه زدن با بقال و سبزي فروش محله، به شنيدن حرف و حديث هاي آشنا در اتوبوس و تاكسي. به تلفن و موبايلهايي كه براي كارهاي ضروري وغير ضروري ، دایم زنگ مي خورند .حتي به اينترنت كم سرعتي كه داغمان را تازه كرده ست
اين روزها حتي فارغ از لايه هاي عميق و پنهان زندگيها، دلمان را خوش كرده ايم به ديدن ظواهر و لايه هاي بيروني اين شهر درندشت ، به مارك و برندهايي كه از سر و روي جوانها مي ريزد ، به چهره هاي گريم كرده دختران و بعضا زيبا روياني كه به ندرت در جاي ديگري از دنيا مي توان يافت ، به خانه ها يي كه پر ازرنگ هاي شاد و سرزنده شده ست.
واين روزها از همه بيشتر ، دلمان را خوش كرده ايم به خنده هاي پر صداي پسرك كه در جمع فاميل از ذوق زياد سر از پا نمي شناسد ، به قهقههه هايش و دلتنگي هاي زود رسش براي آدمهايي كه اين چند وقته بهشان دل بسته ست .
و شايد مجموع همه اينها را ميتوان در صورت متبسمي يافت كه در خوابهايش ،رضايت و آرامش عجيبي يافته ست . ديگر اين روزها، جمله اي كه تا روزهاي قبل از سفرمان را تكرار ميكرد ازش نمي شنوي « دلم تنگست و هر سازي كه مي بينم بد آهنگست»
خلاصه دلمان به اينجا بودن يه جورايي خوش و خرمست.