Sunday, March 01, 2009

نامه

بیست اردیبهشت ۱۳۸۵ - نامه اش با «تنها فرزند عزیز و باوفایم » شروع میشود ، متنش در جواب نامه ایست که ازش خواسته بودم تا در روز تولد اولین نوه اش در کنارمان باشد، از شرح حال دوا و دکترهایش میگوید و اینکه وضعیت جسمیش ، اقتضای سفر نمیکند.
نمی دانم از چه زمانی نامه نگاری با پدرم را شروع کردم شاید از آنزمان که تفاوت سنی زیادم و در نتیجه سنگینی درخواستهایم را در حضورش احساس کردم و شاید از آنزمان که تاثیر قلم را بهتر از گفتمان در محیط خانه و مدرسه یافتم . میدانم که همه نامه هایم را نگه داشته ست ، اولین نامه ام را همان کلاس اول برایش نوشتم ، هیچوقت تصویر «شوما» هایی که با خودکار قرمز روی کاغذ خط دار تکرار شده بودند، یادم نمی رود و بخصوص چند سال بعد که مجموعه ای از همه نامه هایم را به من نشان میداد و غلط های املاییم ، به نظر خنده دار می نمود. برای نامه های اون سالها ، بجز یکی دوبار آنهم زمانی که ازش دور بودم، هیچوقت جواب و نوشته ای دریافت نکردم چون یا بیشتر مثنوی دلخوریهایم بود و یا شرحی از درخواستهایم که به طریقی دیگر غیر از نامه ، جواب داده میشدند. قهرهایمان و عصبانیتش ، خیلی طولانی نبود. آنوقتهایی که عذاب وجدان میگرفتم ،راهش را بلد بودم یه رژه رفتن ساختگی جلوی اتاقش ، آنهم صبح خیلی زود و به تبعش صدای گرم و مهربانی که مرا فرا میخواندو همه چی مثل آب خوردن ،تمام میشد. روزها گذشت و من از تصویر دخترک گیس بلندی که در فراز و نشیب نوجوانیشش ، گوشه ای را برای نوشتن نامه های چند صفحه ای به پدرش انتخاب میکرد، به تصویر زنی درآمدم که امروز باید خودش ، گوش شنوایی برای حرفها و شاید نامه های فرزندش باشد.

«همیشه به یادت هستم . پدرت ۱۳۸۵/۰۲/۲۰»
ا