Friday, October 18, 2013

از مهر

خنكاي شهريور، ملس و آرام خزيده بود در فضاي خانه، و من داشتم چشمهاي بسته و مهربان پسرك را دست ميكشيدم، گفتم مدرسه ات بايد عوض شود، خب؟ همانطور خوابيده فقط نگاهم كرد، امان از چشم ها. پنجره هاي باز و رختخواب خنك، صداي اذان و خش خش جاروي دم صبح تركيب موزون صبح هاي جاده نطنز بود. پدرش اسم تك تك بچه ها را برد و گفت نكند غصه بخورد، آه كشيدم.
 بخاطر كيا رفته بوديم، نگهبان سالن گفت بليط كنسرت برايش گرفته ايد؟ جوابم بله بود، گفت تعهد دهيد كه نظم سالن را بهم نزند، به قد و بالايش نگاه كردم، امضا كردم از سر ناچاري.
 دستش را موقع صف از دستم بيرون كشيد ، تمام مدت گره به ابروهايش بود. ميان كاغذهاي رنگي و رقصان در هوا، چشمهاي خيسم به شيرواني نارنجي بود و نماي تميز روبرو. به انتظار آخر و چشمهايي كه بي ...صبرانه تا مدتها دنبال مأمني مي گشت 

امروز همه چيز خوبست، خوبتر از خوب حتي.

No comments: