شنبه : روز سیاسی -
ارشیا راس ساعت ده شب پنجره را باز کرده و هم صدا با آقای همسایه دارد می گوید " ا... احبر" (ا...اکبر) می خواهم همراهیش کنم پنجره را می بندد و می گوید "تو نه!"
یکشنبه : تهاجم فرهنگی-
در حالی که هر از گاهی می آید تا فارسی وان ببیند، بازویش را نشانم می دهد و با کمی تاسف می گوید: "می دونی ...فقط بابا و سالبادر(سالوادر) بازوی قوی دارند!"...تلویزیون را خاموش می کنم. فردا روز جشن پایان سال مدرسه است، باید زود بخوابیم.
دوشنبه :روز جشن بچه ها -
بچه ها یکی یکی میروند روی صندلی و جلوی بزرگترها، شعرهایشان را می خوانند، برای کلاس اولی ها اولین تجربه جمعی است و پدر مادرها نگرانند، به ارشیا که می رسد آخرین ولوم صدایش را می دهد بیرون و شعر"دستها" را میخواند. آخر سر هم به مراسم تعارف و تمجید بین والدین منجر می شود و از واژه های شاهکار ، نابغه، باهوش ، فوق العاده و ...برای سه دقیقه اجرا استفاده میشود.
سه شنبه -
مدرسه هنوز تموم نشده، امروزو فردا مراسم خیمه شب بازیست، همان چیزی که ارشیا اسم اجرا کننده اش را "موسیو بی مو" گذاشته و ظاهرا آنقدر سرگرم کننده است که از خنده روده برش می کند.
پنجشنبه -
امروز تعطیلیم. قلم و کاغذ به دست دارم فکر می کنم که چطوری برای تعطیلات تابستان سرگرمش کنم.
جمعه : روز ارشاد اجتماعی -
می خواهیم برویم پارک. طبق معمول باید برای ارشیا توضیح بدهم که هوا گرم است و نیازی به تی شرت آستین دار نیست. نگاهی به من می کند و از مانتوی مشکی با آستین بلندش ایراد می گیرد. برایش توضیح می دهم که قانون برای خانمها چنین و چنانست و کمی از فلسفه جریمه توضیح میدهم. طفلک تمام مدت با چشمان گرد نگاهم می کند.
شب که برمی گردیم طی فعل و انفعالات مغزی به این نتیجه رسیده است که" پلیس باید اول سالبادر را دستگیر کند چون او اصلا آستین ندارد!"
No comments:
Post a Comment