خیابان دربند را می آیم پایین، صدای آب سرریز کرده ازجوب های کنار خیابان آنقدر دل انگیزست که یک لحظه دلت میخواهد زمان و مکانت را از دست بدهی. آدمهای خیس بی واهمه صورت و موهایشان را گذاشته اند خوب بارون بخورد. صدایی زیر سقف بازار می پیچد، چترهایش را حراج کرده. بوی ترشی زردآلو وسوسه انگیزست. فروشنده زرشک های تازه را توی کیسه های نایلونی می ریزد. کلم های بروکلی روی چرخ دوره گرد مثل حجمی سبزاینور و آنور می روند. مرد جوان میخواهد چند وسیله آرایشی را بگذارد توی کیسه، می گوید طرفدار محیط زیستی؟ می خندم. دشت اولست می دانم. حسینیه و فرش فروشی های را رد می کنم. دمپایی و شانه را می گذارم گوشه کیف. بخار پشت شیشه نون فروشی می کشاندت: نون خرمایی یا شاهدانه؟ نمی دانم. صورت دختر آنقدر شبیهست که هرچه به مغزم فشار می آورم کمتر یادم می آید. خیابان را که بالا می آیم، مردی با چتر گل گلی از کنارم رد می شود. بقیه راه را بدون چتر می روم،
No comments:
Post a Comment