دلم برات تنگه برای تو برای نوشتنت ، برای ثبت کردن همه شادابی هات ، همه اون لطافتت ، برای اون لحظه ایه که دو تا چشم مشکی براق توی یه صورت گرد و پر از خنده بچگونه، سرشار از اشک ذوق میشه ، برای وقتی که پر از شوقی ، برای بپربپر ات ، هیجان کودکانه ات که همه رو فارغ از سن و سال ، همونقدر بچه میکنه ، همونقدرکه بی شرط و شروط دوست داشته میشی، همونقدر که از کشف کوچک ترین چیزا ، ذوق زده میشی ، همونقدر که با انگشت ، کشفتو داد میزنی، همونقدر که طبیعی و غریزی ، گرسنه میشی و با قدمات به سمت آشپزخونه ، سهم غذاتو طلب میکنی ،از خستگی بی جون میشی و به میله های تخت آویزون ، توی یه بغل گرم و نرم ، وول خوردنات ، نفس نفس زدنات ،اون حس قلدری پسرونه که جواب هر سوال و خواهشی منفیه ،همون زیر زیرکی خندیدنا از سرزنش بعد از نقاشی روی میز غذات ، اون حس شدید مالکیت ، اون رفاقت شش دنگ بی تعارف و ملاحظه ات ،اون دیالوگای چند جمله ایت ....نمی دونم شاید دلتنگی این شکلی از این فاصله نزدیک ، خاصیت همه اوناییه که یکی مثل تو رو دارند